مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان زعم زرد

سال انتشار : 1399
هشتگ ها :

#براساس_واقعیت #پایان_خوش

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان زعم زرد

رمان زعم زرد فروشی بوده و در اپلیکیشن باغ استور برای خریداران کامل است.
لطفا رمان زعم زرد را بدون نظر و امتیاز رها نکنید.
لایک به صفحه نویسنده یعنی خانم زهرا زنده‌ دلان و بازدید از آثار ایشان فراموش نشود.

موضوع اصلی رمان زعم زرد

رمان زعم زرد سرگذشت افرادی است که مورد کودک آزاری قرار گرفتند.

هدف نویسنده از نوشتن رمان زعم زرد

هدفم از نوشتن رمان زعم زرد تأکید به اهمیت آسیب‌ های روحی تعرض و تجاوز به حریم کودکان است.

پیام های رمان زعم زرد

مهم ترین پیام هام در رمان زعم زرد آگاه سازی مخاطبین به‌ خصوص والدین جوان، کسایی که فرزندآوری رو امری ساده و کم اهمیت می‌دونند، افرادی که نیازهای فرزندشون رو فقط به بُعد مالی خلاصه می‌کنند و به روح و شخصیتی که قراره شکل بگیره توجه‌ای ندارند.

افرادی که با اعتمادهای بی‌منطق، نگهداری از فرزندشون رو به هر کسی می‌سپرند و توجه‌ ای به کوچیک‌ ترین رفتارهای شک برانگیز فرزندشون نمی‌کنند.

خلاصه رمان زعم زرد

رمان زعم زرد روایتگر زندگی دختری به نام ترانه است. دختری نوزده ساله‌‌ که مثل هم‌ سن‌ و سال‌ های خودش شور و شوقی برای زندگی نداره. اون توی هشت سالگی به بدترین شکل ممکن، مورد آزار و اذیت پسر عموی ده ساله‌ اش قرار گرفته و به‌ اجبار پدرش یازده سال سکوت کرده.

حالا بعد از دو سال پشت کنکور موندن و به‌ اصرار مادرش سعی می‌کنه با رفتن به دانشگاه روحیه‌ اش رو به دست بیاره و سرنوشت، سبب آشنایی ترانه با کیارش می‌شه.

کیارشی که اولش یک هم‌کلاسی معمولیه اما رفته رفته دل به‌ ترانه‌ی مظلوم قصه می‌سپره، غافل از اینکه بدونه این نزدیک شدن، متجاوز دوران کودکی ترانه رو خشمگین و حریص‌تر از همیشه می‌کنه و باعث می‌شه بدترین بلای ممکن سر ترانه بیاد، اون اتفاق چیزی جز…

مقدمه رمان زعم زرد

من زاده‌ی یک توهم بودم، یک توهم همیشگی و ماندگار! توهمی که آنقدر به دورم گشت و گشت و گشت تا حسابی پوست انداختم، از او با جان و دل میزبانی کردم و در آخر با کمال رضایت جایم را به او بخشیدم.

نمی‌توانستم مقابلش سر خم کنم یا حتی برخلاف نظرش نفس بکشم؛ من همچون عروسکی در میان دستانش منتظر یک تکان خوردن، لباس عوض کردن و آواز خواندن بودم، منتظر زندگی کردن شبیه به باقی آدم‌ها!

گاهی اوقات آنقدر بد می‌شد، آنقدر بی رحم و سنگدل می‌شد که قصد جانم را می‌کرد! آخر کدام مادری دست به خفه کردن فرزندش می‌زند؟

کدام مادری پیدا می‌شود که کوچک ترین اهمیتی به فرزند دردانه‌اش ندهد؟!

من زاده‌ی یک توهم بودم؛ یک توهمِ سرد همچون برف صبحگاهی زمستان، یک توهمِ بی‌رحم همچون قاضی پول‌‌پرست و بدنام شهر،

من زاده‌ی یک توهم بودم، یک توهم پلاسیده با بوی متعفنش، یک توهم که به آخرین مرحله رسیده بود، یک زعم زرد !

زهرا زنده‌ دلان

مقداری از متن رمان زعم زرد

بیایید نگاهی بندازیم به شروع رمان زعم زرد جدیدترین اثر زهرا زنده‌ دلان :

نگاهم روی نوشته های ریز صفحه ی مقابلم سُر میخوره و توی دلم به اینکه دانشگاه هم هیچ فرقی با مدرسه نداره اعتراضی می کنم. تصورم راجب به دانشگاه هر چیزی به جز خط به خط جزوه نوشتن بود. طبق معمول، استاد خوش گذرونمون به مسافرت رفته و من رو مجبور به تحمل این فضای نفرت انگیز میکنه.

سرم رو به سررسیدم تحمیل و حواسم رو از شنیدن کل کل پسرهای رو مخِ کلاس پرت میکنم. چشم هام رو محکم می‌بندم و به یاد امین می افتم. با تمرینی که دیشب باهاش کرده بودم محاله که ریاضیش رو کمتر از هجده بگیره اما با یادآوری خنگ بودنش تمام امیدم یکجا نابود میشه و جاش رو به لبخندی متأسف روی لب‌هام میده.

هنوز لبخند نیمه جونی روی لب‌هام ساکنه و همزمان خنده های ریز ریز چند پسر به گوشم میرسه، اعتنایی نمی کنم و همین که می خوام به افکارم که فقط به امین محدود میشن بال و پر بدم صندلیم تکونی میخوره.

سرم رو از روی دفتر برمی‌دارم و نگاه اخمالودم رو به پسری که با کمال سرگرمی مشغول دید زدن من و وسایل روی میزه میندازم.

-چیه؟

این حداکثر تلاش من برای صحبت کردن باهاشه اما اون علاقه ی زیادی به کل کل کردن داره، این رو از همون روز اول دانشگاه متوجه شدم.

-مادر بزرگ کلاس، چیه چیه؟ بله ای، جانمی، چیزی!

از شنیدن لقب تمسخر آمیزش، اخمام شدت می گیرند و برخلاف ترس توی وجودم لب میزنم.

-حرف دهنتو بفهم، برو خودتو درمون کن مریض!

پوزخندی میزنه و با انداختن نیم نگاهی به بقیه ی پسرها که حس خوبی نسبت به مکالمه‌ی من و اون ندارند میندازه و رو بهم میگه:

-من خودمو درمون کنم؟ بابا تو کم داری، نه سلامی، نه علیکی، یکم بروز باش دختر… از همکلاسیات یاد نمیگیری؟ همچین حرف میزنن اصلاً آدم عشق میکنه!

یکی از پسرها اسمش رو اخطارگونه صدا میزنه و همین که میخواد چیزی بهش بگه، اجازه‌ای بهش نمیدم.

-اسکل!

با شنیدن این فحش از جانبم کمی به خودش میاد و دست به کمر میگه:

-دختره‌ی دهاتی!

پرحرص پلکی میزنم و توی ذهنم سرش رو از تنش جدا میکنم اما فقط توی ذهنم!

سکوتم رو که میبینه، جسارتش بیشتر میشه و برای زدن ضربه‌ی نهایی به شخصیتم، اون هم جلوی همه ی کسایی که چهارماهه میبینمشون و میشناسمشون، پیش‌قدم میشه.

-اسکل رو خوب اومدی ولی، قشنگ معلومه یک عمره همه دارن اینطوری صدات میکنن، بهتم میاد!

بیشتر از این نمیتونم بغضم رو ببلعم، از روی صندلیم بلند میشم و همین که میخوام مشتی به سمتش حواله کنم طلبکارانه میگه:

-اوه… اوه… بلند شدی برام؟ چه گوهی می خوای بخوری مثلاً؟

شخصی که با لحن کوبنده‌ای اسم پسر رو صدا میزنه توی فضای کلاس میپیچه و باعث سُرخوردن سریع اشک هام روی گونه هام میشه. پسر مقابلم که عقب گرد میکنه تا صاحب صدای پخش شده رو ببینه، چشم های تارم تازه میتونن شخص پشت سرش رو شکار کنن. نگاهی به من نمیندازه و رو به عارف میگه:

-تورو میخواد بخوره، سوال بعدی؟

با همین حرف عارف رو به سمت خودش میکشونه و دستش رو به سمت بازوی عارف میبره و نیمچه هلی بهش میده. عارف کمی عقب میکشه و با لحن تمسخرآمیزی رو بهش میگه:

-تو چرا فضولی میکنی بچه ژیگول؟

از شروع ترم که وارد دانشگاه ما و سوژه ی کل دخترهای کلاس شده بود زیاد نمی گذره. دخترها اینقدر پیگیر اون که دانشجوی انصرافی رشته ی هنر و دانشجوی جدید حسابداری بودند که همه توی این زمان کم به اندازه ی کافی می شناسیمش.

-من فضولی نکنم کی کنه؟ اینا که مثل گوسفند اینجا وایسادن و با توی بیشعور میخندن؟ باور کن یکم آدم باشی به کسی برنمیخوره!

عارف در جواب کیارش پوزخندی میزنه و تقریباً به سمتش یورش میبره.

-خفه شو بابا… داری درس اخلاق میدی بهم؟

نگاه از هردوشون میگیرم و با برداشتن جزوه و کیفم قصد رفتن میکنم، همزمان که از کنار کیارش که جلوی در ورودی کلاس ایستاده و با عارف دهن به دهنه رد میشم، میشنوم که با لحن قاطعی عجیب ترین حرف ممکن رو بهش میزنه.

-تو چقدر بدبختی آخه! به تو چه بقیه چطوری رفتار میکنن؟ سر دختر مردم داد میزنی که چرا مثل بقیه نیست؟ مریضی چیزی هستی؟

با احتساب مطالعه ای که تا اینجای رمان زعم زرد داشتی، فکر می کنی که قراره این رمان رو بخری؟

– تو تا حالا گم شدی؟ دیدی چه حس قشنگیه؟ وقتی که پیدات می‌کنن آنقدر بوسه بارونت می‌کنند که کیف می‌کنی.

وقتی تو رو توی بغلشون می‌گیرند توی اوج دلتنگی و گریه یهو لبات خندون می‌شه، ذوق مرگ می‌شی از اون همه محبت و توجه.

من دلم از این توجه‌ها می‌خواد از اینا که توی اوج دلتنگی ذوق کنم و خوشحال بشم که گم شدم، کاش همه‌ ی آدم‌‌ها برای یک بار هم که شده گم بشن.

حس اون لحظه که پیدات می‌کنند و عین پروانه به دورت می‌چرخن از قشنگ ترین حس‌‌های دنیاست!

***

این روزها دیگه از تنهایی توی خونه لذت نمی‌برم؛ همیشه آرزوم بود تنها زندگی کنم! بزرگ‌ترین حسرت من لمس حس تنها زندگی کردن بود اما حالا از این تنهایی رضایت ندارم،.

این روزها دوست دارم برگردم به چند سال پیش، سال‌هایی که قبل از ورود به خونه صدای دعوای مامان و بابا به گوشم می‌رسید و پشت در با خودم حدس می‌زدم که امروز راجع به چی بحث می‌کنند.

دوست دارم برگردم به روزهایی که اگه مشکلی هم داشتم توی خونه‌مون و وضعیتی که داشت گم می‌شد، اون روزها فکر نمی‌کردم یک روزی توی آینده برسه که دلتنگ شرایط گذشته بشم، شرایطی که هر چی دغدغه دارم رو ازم بگیره و به هر چیزی یا آدمی چیره بشه…

هر چیزی مثل عشق و هر آدمی مثل… ترانه!

اگر رمان زعم زرد رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم زهرا زنده دلان برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

 

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان زعم زرد

ترانه : نترس و شجاع، منزوی و محتاط، نگران و دلواپس.
سپیده : معصوم و مأیوس، کم‌حرف و بی‌قرار، حساس و زودرنج.
میثم : جسور و مرموز، شیطان و شلوغ، پرخاشگر و سلطه‌جو.
کیارش : محبوب و محجوب، پرانرژی و خوش‌ برخورد، قابل‌ اعتماد و وفادار.

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید